دیدن روی ماهت ...
سلام عزیزم مامان خوبی فدات بشم بالاخره بعداز چند روز انتظار نوبت سونوی غربالگری رسید منو بابایی ظهر رفتیم خونه مامانی" مامان خودم " ناهار رو خوردیم و یکم صحبت و تعریف از سفر شد و..تا اینکه ساعت 3 ونیم شد وبابایی گفت زودتر بریم آخه شلوغه منم حاضرشدم و رفتیم بابایی کارای شماره گیری و حساب کتاب رو انجام داد و منو شما منتظر نشستیم تا ببینیم شمارمون چنده؟؟ بابا شماره رو آورد و مانفر10 بودیم دکتر گفت باید مثانه پر باشه منم چون استرس داشتم 5 ،6 تا لیوان آب خوردم . تا نوبتمون بشه داشتم میترکیدم از بس مثانم پرشده بود همش هم زیر لب دعا میکردم که سلامت باشی و من از اینجا بالب خندون بیام...
نویسنده :
فاطمه
10:43